دوازده امام ما

بر چهره دلربای مهدی(عج) صلوات

دوازده امام ما

بر چهره دلربای مهدی(عج) صلوات

دوازده امام ما
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران

خلاصه زندگینامه امام دهم حضرت هادى (ع )

سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۰۰ ب.ظ

امـام هـادى (علیه السلام ) در روستایى به نام ((صریّا)) نزدیک مدینه در نیمه ماه ذیحجّه سـال

213 هـجـرى ، چـشـم بـه ایـن جـهـان گـشـود و در ((سـامرّا)) در ماه رجب (سوّم ماه ) در سال

254 هجرى در حالى که 41 سال و چند ماه از عمرش مى گذشت ، به شهادت رسید.

متوکّل (دهمین خلیفه عبّاسى ) آن حضرت را به وسیله ((یحیى بن هرثمة بن اعین )) از مدینه به

شهر((سامرا))احضارکردوآن حضرت در سامرا سکونت نمود تا به شهادت رسید.

مدّت امامت آن حضرت 33سال بود.مادرش اُمّ ولد بود و ((سَمانه )) نام داشت .

دو نمونه از فضایل و دلایل امامت امام هادى (ع )

1 ـ ((اسـمـاعـیـل بـن مـهـران )) مـى گـویـد: هـنـگـامـى کـه بـار اوّل ، امـام جـواد (عـلیـه السـلام

) از مـدینه به سوى بغداد مى رفت ، هنگام خروج ، به او عـرض کـردم : فـدایت گردم ! من در مورد

این سفر تو ترسان و نگرانم ، امر امامت بعد از تو از آن کیست ؟

آن حـضـرت خـنـدان بـه مـن توجّه کرد و فرمود:((آنکه تو گمان کرده اى (شهادت ) در این سال رخ

نمى دهد)).

هنگامى که معتصم عباسى (هشتمین طاغوت عباسى ) آن حضرت را از مدینه به بغداد طلبید،

هـنگام خروج آن حضرت از مدینه به حضورش  شتافتم و عرض کردم : فدایت گردم ! تو مـى روى ،

بـعـد از تـو به چه کسى مراجعه کنیم ؟ (امام بعد از تو کیست ؟) آن بزرگوار گریه کرد به طورى که

محاسنش از اشک چشمش تر شد، سپس به من رو کرد و فرمود: در ایـن سفر، نگرانى و خطر

وجود دارد ((اَلاَْمْرُ مِنْ بَعْدِى اِلى ابْنِى عَلِی ؛ مقام امامت بعد از من با پسرم على (امام هادى

(علیه السلام )) است )).

2 ـ ((خیرانى )) مى گوید پدرم مى گفت : من ملازم و خدمتکار خانه امام جواد (علیه السلام )

بودم که آن حضرت مرا بر آن گماشته بود، احمد بن محمّد بن عیسى اشعرى (از شیعیان )

هـرشـب هـنـگـام سحر نزد من مى آمد تا حال امام جواد (علیه السلام ) را که بیمار و بسترى بود.

بپرسد و گاهى ((خادم مخصوص )) حضرت جواد (علیه السلام ) که بین او و (پدر) خیرانى رابطه

برقرار بود و پیام (خصوصى ) امام جواد (علیه السلام ) را براى او مى آوردو پیام او را نزد امام جواد

(علیه السلام ) مى برد، نزد (پدر) خیرانى مى آمد، احمد بن مـحـمـّد بـن عـیـسـى اشعرى بلند

مى شد و مى رفت و آن خادم مخصوص ، با (پدر) خیرانى خـلوت مـى کـرد (و بـیـن آنـان بـه طـور

خـصـوصـى ، سـخـنـانـى ردّ و بدل مى شد).

(پدر) خیرانى مى گوید: یک شب آن ((خادم مخصوص )) از حضور امام جواد (علیه السلام ) بـیـرون

آمد و احمد بن محمد بن عیسى (طبق معمول ) برخاست و چندقدم رفت و خادم مخصوص بـا مـن

خـلوت کرد و با من همسخن شد، احمد کمى بازگشت و نزدیک ما ایستاد به طورى که سـخـن مـا

را مـى شـنـیـد، خـادم مـخصوص به من گفت آقایت (امام جواد) سلام مى رساند و مى فرماید:

((اِنِّى مـاضٍ وَالاَْمـْرُ صـائِرٌ اِلَى ابـْنـِى عـَلِىٍّ ...؛ من از دنیا مى روم و امر امامت به فرزندم على

انتقال مى یابد و او بعد از من ، همان حق را بر شما دارد که من بعد از پدرم ، آن حق را بر شما

داشتم )).

سپس خادم مخصوص رفت و احمد بن محمّد اشعرى ، نزد من آمد و گفت : خادم مخصوص به تو

چه گفت ؟

گفتم : خیر است .

گفت :((آنچه را به تو گفت ، من شنیدم )) و شنیده خود را براى من بازگو کرد.

بـه احـمـد گـفـتم : خداوند این کارى که انجام دادى (سخن مخفى ما را شنیدى ) بر تو حرام کرده

و فرموده است :((وَلا تَجَسَّسُوا ...))؛ ((تجسّس نکنید)).

اینک که (مرتکب حرام شدى و) سخن (مخفى خادم مخصوص ) را شنیدى ، آن را براى گواهى

دادن در خـاطـره ات نـگـهـدار، شـایـد مـا روزى احتیاج به این گواهى پیدا کردیم و حتما از فاش

ساختن آن بپرهیز تا وقتش فرا رسد.

(پدر) خیرانى در ادامه سخن مى گوید: وقتى که صبح شد، آنچه را خادم مخصوص به من گفته بود

(در مورد امامت حضرت هادى ) در ده نسخه نوشتم و آنها را مهر کردم و به ده نفر از بـزرگـان

اصـحـاب و شـیـعـیـان دادم و بـه آنـان گـفـتـم :((اگـر قـبـل از آنکه این نسخه ها را از شما بخواهم

، مرگ به سراغم آمد، شما آنها را باز کنید و بخوانید و مطابق آن عمل نمایید)).

هنگامى که امام جواد (علیه السلام ) از دنیا رفت ، از خانه ام بیرون نیامدم تا اینکه مطّلع شـدم

که بزرگان شیعه در منزل ((محمّد بن فرج )) به گرد هم آمده اند و درباره مساءله امـامـت گـفـتـگـو

مى کنند و محمّد بن فرج براى من نامه اى نوشت و در آن نامه مرا از اجتماع بـزرگـان شـیـعـه در

نزدش آگاه کرده و یادآورى کرده بود که اگر خطر فاش شدن در کـار نـبـود، بـا هم نزد تو مى آمدیم و

دوست دارم که سوار بر مرکب شوى و خود را به من برسانى .

(پـــدر) خـیـرانـى مـى گـویـد: سوار بر مرکب شدم و خود را به خانه ((محمّد بن فرج )) رساندم ،

دیدم بزرگان شیعه در نزد او اجتماع کرده اند، درباره امامت (امام هادى ) با آنان گـفتگو کردم ، دیدم

اکثر آنان در این باره در شک و تردید هستند، به آن ده نفر که نسخه ها را به آنان داده بودم و در

مجلس حاضر بودند، گفتم : آن نسخه ها را بیرون بیاورید.

نسخه ها را بیرون آوردند. گفتم : همین مطلبى را که در این نسخه ها نوشته شده ، من به آن

ماءمور هستم (و گواهى مى دهم ).

بعضى از حاضران گفتند: ما مایل بودیم گواه دیگرى با تو وجود داشت تا گواهى تو را تاءکید و

محکمتر مى کرد.

بـه آنـان گـفـتـم : خداوند، خواسته شما را برآورده کرده ، این ابوجعفر اشعرى (احمد بن محمّد بن

عیسى اشعرى ) است که در اینجا حاضر است گواهى مى دهد که این سخن مذکور در نسخه

ها را (از خادم مخصوص ) شنیده است .

حاضران ، متوجّه احمد اشعرى شدند، از او خواستند گواهى دهد، ولى از گواهى دادن امتناع

نمود.

(پـدر) خـیرانى در ادامه سخن مى گوید: من احمد اشعرى را به ((مباهله )) دعوت کردم ، او از

شرکت در مباهله ترسید و گواهى داد که آن سخن را شنیده است و گفت : من گـواهـى مـى

دهـم ، ولى مى خواستم این افتخار به یک فرد عرب برسد نه به من که از عـجـم هـستم ، اما

چون پاى مباهله به پیش آمد، دیگر راهى براى کتمان گواهى نمانده است ، آنـگـاه همه حاضران

در آن مجلس به امامت حضرت هادى (علیه السلام ) اعتقاد پیدا کردند و رفتند.

* * *

روایـات در ایـن خـصـوص جـدّا بسیار است و ذکر آنها در این کتاب ـ که بنایش بر اختصار است ـ به

طول مى انجامد.

و ایـنـکـه : هـمه شیعیان بر امامت امام هادى (علیه السلام ) اتفاق راءى دارند و در آن عصر،

کـسى در برابر او ادّعاى امامت نکرد تا موضوع امامت را در دست انداز شبهه قرار دهد، ما را از نقل

نصوص دیگر به طور مشروح در مورد امامت آن حضرت ، بى نیاز مى سازد.

نمونه اى از معجزات امام هادى (ع )

((خیران اسباطى )) مى گوید: در مدینه به حضور امام هادى (علیه السلام ) رفتم ، به من فرمود:

از واثق (نهمین خلیفه عبّاسى ) چه خبر؟

گـفـتـم : او بـه سـلامـت اسـت و مـن نزدیکترین شخصى هستم که با او دیدار کرده و ده روز

بیشتر نیست از او جدا شده ام .

امام هادى (علیه السلام ) فرمود:((مردم مدینه مى گویند او مرده است )).

عرض کردم : دیدار من با واثق از همه نزدیکتر بوده است .

فرمود:((مردم مدینه مى گویند او مرده است )).

وقتى که دیدم امام هادى (علیه السلام ) باز از مردم مدینه سخن گفت ، دریافتم که منظور،

خودش مى باشد.

سـپس فرمود: جعفر چه کرد؟ (یعنى متوکّل دهمین خلیفه عباسى که پسر معتصم بود چه مى

کند؟).

گفتم : او در زندان در بدترین حال مى باشد.

فرمود:((آگاه باش او اینک خلیفه شده است )).

سپس فرمود:((از ((ابن زَیّات )) (وزیر واثق ) چه خبر دارى ؟)).

گفتم : مردم با او هستند و فرمان ، فرمان اوست .

فرمود:((آگاه باش که این منصب براى او نکبت بود)).

سـپس سکوت کرد، آنگاه فرمود:((مقدّرات و احکام الهى واقع خواهد شد، اى خیران ! واثق از دنیا

رفت و جعفر متوکّل به جاى او نشست و ابن زَیّات نیز کشته شد)).

گفتم : فدایت شوم ! چه وقت کشته شد؟

فرمود: شش روز بعد از بیرون آمدن تو (از سامرا).

در این راستا، روایات بسیار است و شواهد فراوان مى باشد.

احضار امام هادى (ع ) از مدینه به پادگان سامرا

مـورّخـیـن عـلّت انـتـقـال امـام هـادى (عـلیـه السـلام ) از مـدیـنـه بـه شـهـر سـامـرا را چـنـیـن نقل

مى کنند: عبداللّه بن محمّد (از طرف دستگاه طاغوتى بنى عبّاس ) سرپرست جنگ و عهده دار

نـمـاز در مـدیـنـه بـود، در مـورد امـام هـادى (عـلیـه السـلام ) نـزد مـتـوکّل عبّاسى (دهمین خلیفه

عبّاسى ) سعایت و بدگویى کرد و تعمّد داشت که آن حضرت را بیازارد.

امـام هـادى (عـلیـه السـلام ) از سـعـایـت و بـدگـویـیـهـاى او نـزد مـتـوکـّل آگـاه شـد، نـامـه اى بـه

متوکّل نوشت و در آن نامه ، آزار رسانى و دروغ بافى عبداللّه بن محمّد را متذکّر شد و خواستار

رسیدگى گردید.

وقـتـى کـه نـامـه بـه دست متوکّل افتاد، پاسخ نامه را نوشت و در آن نامه بسیار به امام هـادى

(عـلیـه السـلام ) احترام نمود و آن حضرت را (در ظاهر محترمانه ولى در باطن براى اجراى

سیاست شوم خود) به پادگان سامرا، دعوت کرد.

وقـتى نامه متوکّل به امام هادى (علیه السلام ) رسید، ناگزیر آماده شد که از مدینه به سـوى

سامرا کوچ کند و با یحیى بن هرثَمَه ، مدینه را به قصد سامرا ترک نمود، وقتى که آن حضرت به

سامرا رسید، متوکّل (ریاکار و سالوس ) یک روز مخفى شد و ترتیب داد کـه آن حـضـرت بـه

کـاروانـسـرا کـه گـداهـا در آن مـنـزل مـى گزیدند وارد گردید، آن حضرت آن روز را در آن کاروانسرا به

شب آورد سپس متوکّل ، خانه اى را در اختیار امام هادى (علیه السلام ) گذارد.

(بـه ایـن تـرتـیـب ، امـام هادى (علیه السلام ) را از مدینه به سامرا تبعید کرد و او را در یکى از

خانه هاى لشکرگاه (پادگان ) تحت نظر نگهداشت که در این صورت طبیعى است که رابطه

شیعیان با امام هادى (علیه السلام ) قطع شده و همه چیز در رابطه با او تحت کـنـتـرل قرار مى

گیرد و سرانجام ، آن حضرت به طور مرموزى مسموم شده و به شهادت مى رسد).

در مـدّتـى کـه امـام هـادى (عـلیـه السـلام ) در سـامـرا بـود، متوکّل در ظاهر به او احترام مى کرد،

ولى در مورد آن حضرت در اندیشه نیرنگ بود که آن را اجرا کند، ولى نتوانست .

بین امام هادى (علیه السلام ) و متوکّل در سامرا، ماجراها و سرگذشتهاى بسیار رخ داد که

هرکدام نشانه آشکارى بر امامت آن حضرت بود که اگر خواسته باشیم آن جریانها را در ایـنـجـا

بیاوریم از حدود این کتاب که بنایش بر اختصار است ، خارج شده ایم و همین مقدار کافى است .

فرزندان امام هادى (ع )

امـام هـادى (عـلیـه السلام ) در (سوّم ) ماه رجب سال 254 در سامرا چشم از جهان فروبست و

جـسد مطهّرش در همان خانه اى که سکونت داشت ، به خاک سپرده شد، فرزندان او عبارتند از:

1 ـ ابامحمّد، امام حسن عسکرى (علیه السلام ) که مقام امامت بعد از امام هادى ( علیه السلام

) به او رسید.

2 ، 3 و 4 ـ حسین ، محمّد و جعفر (کذّاب ).

5 ـ عایشه .

امـام هـادى (علیه السلام ) ده سال و چند ماه در سامرا (دور از وطن و تحت نظر) بود تا جان به

جان آفرین تسلیم نمود و به شهادت رسید.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۱۹
12 امام ما

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی