دوازده امام ما

بر چهره دلربای مهدی(عج) صلوات

دوازده امام ما

بر چهره دلربای مهدی(عج) صلوات

دوازده امام ما
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران

طاقت سلوک با امام زمان(عج)

دوشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۱۶ ب.ظ

سپس گفتم: از الطاف الهیّه،غیبت حضرت صاحب الزمان(عج) است،زیرا که ما را
قوّت اطاعت او نیست. پس اهل مجلس به یکدیگر نگاه کردند و شروع نمودند به نجوا
کردن که این مرد راضی نیست آن حضرت ظهور کند تا مبادا ریاست از او زایل شود
و به حدّی زمزمه در میان ایشان شد که من ترسیدم؛با سرعت از منبر پایین آمدم و به
خانه رفتم و در را به روی مردم بستم. بعد از ساعتی که گذشت،کسی در را زد. پشت
در آمدم و گفتم: کیستی؟ گفت: فلانی هستم که سجّادۀ تو را به مسجد می بردم،پس در را
گشودم،او سجّاده را از همان جا به صحن خانه انداخت و گفت: ای مرتد! سجّادۀ خود را
بردار که در این مدّت به عبث به تو اقتدا کردیم و عبادات خود را باطل به جا آوردیم.
     پس من سجّادۀ خود را برداشتم و آن مرد رفت،از خوف در را محکم بستم و متحیّر
نشستم. وقتی پاسی از شب گذشت در زدند،من با ترس پشت در رفتم و گفتم: کیستی؟
دیدم همان سجّاده بردار است که با عذر تمام و التماس فراوان اظهار عجز و معذرت و
خواری و مسکنت می نماید و قسم های غلیظ می دهد که در را بگشایم و من از ترس در 
را نمی گشودم،آنقدر قسم یاد کرد و اظهار عجز نمود که من یقین به صدق گفتار او کردم 
و در را گشودم،بر قدم هایم افتاد و پاهای مرا بوسید.
     به او گفتم: ای مرد مسلمان! آن سجّاده آوردن اوّل تو و مرتد گفتن تو چه بود و این 
قدم بوسیدن تو چیست؟ او گفت: مرا ملامت مکن،وقتی از نزد شما رفتم و نماز مغرب و 
عشا را بجا آوردم،خوابیدم. در عالم خواب دیدم که حضرت صاحب الزمان(عج) ظهور
فرموده اند. پس من با شتاب تمام به خدمت حضرتش مشرّف شدم،به من فرمود: ای فلانی!
این عبایت،از مال فلانی است و تو ندانسته ای و از دیگری گرفته ای باید به صاحبش رد
کنی،پس عبا را به صاحب اصلی اش دادم. سپس فرمود: این قبای تو نیز از فلان شخص 
است و تو آن را از دیگری خریده ای،باید آن را هم به صاحب اوّلش ردکنی و همچنین
تا تمام لباس های مرا امر نمود که به مردم دادم،پس شروع در خانه و ظروف و وسایل 
منزل نمود و از برای هر یک مالکی معیّن نمود و من به آنها رد نمودم.
     سپس به من فرمود: زنی که در حبالۀ تو می باشد خواهر رضایی تو است و تو
ندانسته او را تزویج کرده ای،او را هم باید رد به اهلش کنی،پس او را هم رد کردم.
پسری دارم قاسم علی نام،ناگاه در آن هنگام در آنجا پیدا شد،همین که نظر حضرت
به او افتاد،فرمود: این پسر نیز از همان زنت پیدا شده و ولد حرام خواهد بود،این
شمشیر را بردار و گردن او را بزن. پس من در این هنگام در غضب شدم و گفتم:
به خدا قسم که تو سیّد نیستی و از ذریّۀ پیغمبرنیستی چه رسد به آنکه صاحب الزمان
باشی،همین که این سخن را گفتم از خواب بیدار شدم،پس دانستم که ما را قوّت اطاعت
و فرمان برداری او نیست و صدق فرمایش جنابعالی بر من معلوم شد و از کردۀ خود
نادم و از گفته خود پشیمان هستم،مرا عفو کن.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۱۱
12 امام ما

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی